5/27/2002 01:40:00 pm|||sayeh|||
من نوشته های غريب آشنا و قلوه سنگ رو خوندم .چه قدر ترسناکه قصه اين نسل يک بعدی ، اين نسل سوخته که من هم جزوشون هستم .
من در دوران دبيرستان به مدرسه اي مي رفتم که توش تقريبا همه کارها به غير از درس خوندن جرم حساب می شد .شايد باور نکنيد که حتی پوشيدن جوراب سفيد ، گناه کبيره محسوب مي شد و يکي از بچه ها به جرم رنگ کردن
موها ش برای هميشه اخراج شد.هيچ پسري جرأت نمي کرد از يک کيلومتری مدرسه رد بشه .چون مديرعزيز مون با يک تلفن دودمانش رو بر باد مي داد.يکي ازدوستام يک صبح تا عصر گريه کرد، چون يه پسری تو خيابون به اسم صداش کرده بود. حالا خودتون تصور کنيد که توی يک همچين جايي چه انتخابی می مونه برای آدم جز درس خوندن ودرس خوندن؟
من هنوز به دل و جرأت اون دخترايی که تو اون اسارتگاه وجودشو داشتن اسم دوست پسرشونو ببرن ،غبطه مي خورم.مسلمه که من جزو اون دخترا نبودم .من از سال اول دبيرستان فقط به کنکور فکر مي کردم .فکر و ذکرم درس خوندن بود و نمره و رتبه و کلاس تقويتي .وقتای بيکاريم سوالهاي اضافه دبيرستانهای پسرونه رو حل مي کردم.بزرگترين غصه م اين بود که دبيرهای اونا از مال ما بهتردرس مي دن.
چه دختر خوبي!!! اين بهترين شانسه براي يک پدر و مادر.دختر انقدر سرش تو درس باشه . فکرش هيچ جا کار نکنه .پسرهای فاميل و در وهمسايه رو داخل آدم حساب نکنه ، مگر اين که مثل خودش سرشون تو کتاب باشه.همه فاميل ازش تعريف می کنن.همه منتظرن ببينن تو کنکور چه کار مي کنه.چه دختر موفقي!!پس چرا بعضي وقتها چشماش پر اشک مي شه؟چرا به خِيلی آدما با حسرت نگاه مي کنه؟چي کم داره مگه؟
پدر و مادرم خيلي چيزها رو نمي دونستن .مدير مدرسه مون هم نمي دونست .نمي دونستن که لزوما فقط درس نيست که زندگي وآينده يک نوجوون رو مي سازه . موسيقي هم هست .مهمونی وپارتي هم هست.سينما هم هست.نفهميدند که روابط اجتماعِی چه نقش مهمي درآينده ما بازی می کنه.
من وخِيلي از هم نسل هام قربانی اين نگرش جامعه به جوونا شديم.جامعه اي که احتياجات ما رو نفهميد و سعی هم نکرد.جامعه اي که گمان مي کرد درس و مدرسه کفايت همه چيز رو مي کنه.
من ، وقتی که وارد دانشگاه شدم ، از پسرها هيچی نمی دونستم .در مقابلشون حالت تدافعی می گرفتم .به من اين طور ياد داده بودند.
وقتي به اونها نزديکتر شدم ، دو راه بيشتر نمي شناختم ، يا عاشقشون مي شدم يا ازشون متنفر می شدم.راه وسطي برای من وجود نداشت .آنرا بلد نبودم .وقتي ياد گرفتم که کمی دير شده بود.

|||77017823|||5/25/2002 05:02:00 pm|||sayeh|||
‏واي ، اعصابم خرد شده ديگه ، از صبح تا حالا دارم سعي مي كنم كه صفحه هاي ASP رو به DATABASE وصل كنم ، ولي نمي تونم .اونم كار به اين سادگي كه تا حالا صد بار انجامش دادم .فكر كنم كه تمركز حواسم رو از دست دادم .
ما باز دعوا كرديم و من ازاين جدال هرروزه ، از اين ترس هميشگي دوست داشته نشدن بدجوري خسته شدم .خسته و وامانده...
ديشب از اون شبها بود كه صد بار به خودم گفتم :عجب غلطي كردم .
|||76957156|||5/21/2002 05:06:00 pm|||sayeh|||
ديروز يك آقايي با كت شلوار طوسي گشاد ، پيرهن مشكي ، ته ريش و دو تا انگشتر عقيق توي تاكسي كنارم نشسته بود.يك تسبيح هم داشت كه به كمكش امر خطير شمردن صلوات رو انجام ميداد .ضمن شمردن صلواتها يك دفعه رو كرد به آقاي بغل دستي و گفت: عجب زمونه اي شده.پيش خودم فكر كردم كه چه پيشامدي توي اين دنيا مي تونه باعث ناراضي شدن اين آقا بشه كه خودش به زبون اومد:امسال عاشوراتو محله ما هيچ جووني نتونست علم رو تا ته خيابون ببره .
هنوز تو كف عظمت اين مشكل بودم كه طرف يه نتيجه فيلسوفانه روهم به فرمايشاتش اضافه كرد:اين نشون ميده كه جوونا يا عقيده شون سسته يا از دم شيره اي شدن .
كاش مشكلات من هم ازجنس مشكلات اين يارو بود.اين مملكت بهشت اَين جور آدماس به خدا.كاراشون كه راحت ترازما پيش ميره ،مشكلاتشون هم كه با توكل به خدا رد مي كنند يا پسرخاله هاشون كه تودولت كاره اي شدن براشون حل مي كنن.تجارت و بازاروهمه چيزكه دست ايناس.تفريحشون هم كه شركت در مراسم عزاداريه واونم شكر خدا تو اين مملكت هميشه به پاست.ديگه چي مي خوان؟
ماييم كه بايد دممون رو بذاريم رو كولمون و بريم.
|||76795468|||5/19/2002 01:10:00 pm|||sayeh|||
تصادفا توي روزنامه جام جم چشمم خورد به اين آگهي براي استخدام پرستار يا يه چيزي تو همين مايه ها:
خانمي آشنا به اموردنيوي و آگاه از امور اخروي نيازمنديم .
عكس طرف رو هم خواسته بود.
فكركنم اينجا تنها مملكتيه كه آگاهي از امور اخروي به پيدا كردن كاركمك مي كنه.
تا حالا فكر مي كردم فقط براي استخدام تو اداره هاي دولتي بايد اين چيزا رو ياد گرفت ، ولي حالا معلوم شد كه نخير ، آدمهاي بي دين و ايموني مثل ما به درد كلفتي آقايون هم نمي خورند.

فقط نفهميدم عكس رو براي چي مي خواستند؟براي اموردنيوي؟
|||76718114|||5/18/2002 05:25:00 pm|||sayeh|||
راستش اينه كه ديگه نمي خواستم بنويسم ، نه اين كه خودمو لوس كنم ها ، نه بابا ، فقط به اين دليل ساده كه چيزي براي نوشتن نداشتم ،
انگار يك دفعه مخم خالي شده بود .به قول معروف چت (به كسر چ) كرده بودم .
ولي خوب دوباره برگشتم و شروع كردم به چهار دليل :
1-اين وب لاگ دفترچه خاطرات شخصي منه و دلم نمياد توش شر و ور ننويسم.
2-يه چند نفري سراغم رو گرفتن و منو ذوق زده كردن.
3- كامپيوترم رو دارم برمي گردونم خونه تا 24 ساعته پيش من باشه و ديگه هيچوقت از هم ديگه جدا نشيم .
4-سه تا دليل بالا(تقليد از احسان)
و اما توي اين مدت چكار مي كردم ؟
-كلي وبلاگ خوندم .
-بلاگ روزنگار تورنتو رو با آرشيوش كامل خوندم تا اطلاعاتم زياد شه و به اين فكر افتادم كه اگه منو راه ندادن اين اطلاعات به چه درد مي خوره؟
-با خودم به شدت درگير بودم .
-مقادير متنابهي اشك ريختم .
-سه تا مهموني رفتم .
-به نمايشگاه كتاب رفتم .
-يه نامه نوشتم به يه دوست خيلي خوشگلم كه تو پاريس زندگي مي كنه و خيلي تنهاست.
- كارهاي بيخودي ديگه اي هم انجام دادم . مثل : ول گشتن با ماشين تو خيابوناي تهران ، رفتن به رستوران دنيز (كه خيلي بيخود بود)، خوردن آبجو و چند تا قهر و چند تا آشتي...
....
|||76692432|||5/04/2002 05:10:00 pm|||sayeh|||
ديروز يكي از اين شبكه هاي ايراني خارج كشور يك مستند پخش كرد در مورد محمد رضا شاه كه البته تهيه كننده اصلي آن شبكه BBC بود.گذشته از واقعي و دوراز غرض بودن گزارش كه امري است قابل توجه ، چند جمله تاريخي در اين گزارش توجه مرا به خود جلب كرد.
اولي ،آخرين وصيت رضا شاه بود به وليعهد جوانش :هيچوقت از هيچكس نترس.
به اين وصيت هرگز عمل نشد.محمد رضا شاه در روزهايي كه بايد شجاعت به خرج مي داد سياستمداري بود محافظه كار وترسووبالعكس زماني كه نيازي به ابرازشجاعت نبود ، پادشاهي بود شجاع دل .
دومي ، جمله اي بود از خود شاه به هنگام آخرين مصاحبه اش .او با انگليسي سليس و روان خود به خبرنگار BBC گفت:
"گمان مي كنيد من چه چيزي با خود از اين دنيا مي برم ؟ تنها ، تكه اي پارچه سفيد."
چشمان من بعد از شنيدن اين جمله و ديدن چهره نادم شاه پر از اشك شد.نه اشكي از سر ترحم به حال او، كه به حال ملتي چنين بد فرجام كه سياستمدارانش دير مي فهمند آنچه را كه در زمان قدرقدرتي بايد مي فهميدند.
و دست آخر اين جمله : بدتر از ديكتاتور بودن اين است كه از خود چهره يك ديكتاتور را به نمايش بگذاري .
|||76151902|||