6/29/2002 02:49:00 pm|||sayeh|||اگرمي خواين عكسهاي طرفداراي فوتبال رو ببينيد ، بريد به اينجا.|||78347174|||6/26/2002 04:38:00 pm|||sayeh|||عاشقانه هاي يک سايه
اين سيزده نحس
تا حالا شده سيزده بارومن هنوز نتونستم بهش بگم که دوستش دارم.
بار اول که خواستم بگم خجالت کشيدم و حرفم رو خوردم.
بار دوم خجالتم ريخته بود.ولي تا اومدم بگم گفت :خوب کاري نداري؟چاره اي نداشتم جز اين که بگم نه.گفت :خداحافظ و گوشي رو گذاشت .تق..
بار سوم داشتيمchatميكرديم.من رفتم توي Falling Heart وCtrl+Gرو فشار دادم.برام نوشت كه"كامپيوترم نمي تونه Imvironment ها رو ِdownload کنه ،تو نمي دوني چرا؟
بار چهارم خودم چيزي نگفتم ، اون از من پرسيد.من از خودم لجم گرفته بود که کار به اينجا کشيده.به خودم گفتم نبايد صبر مي کردم که اون از من بپرسه.اين بود که جواب ندادم.
بار پنجم توي سينما بوديم .از اول فيلم توفکر اين بودم که بهش بگم،ولي حواسم پرت دستهامون شد.آخر فيلم اصلا يادم رفته بود که چي مي خواستم بگم..
بارششم خودمو حسابي آماده کرده بودم .توچشماش نگاه کردم و خواستم شروع کنم که دراومد:کي گفت موهاتو کوتا ه کني؟اصلا بهت نمي ياد.يه دفعه همه اعتماد به نفسم پريد و رفت.
بار هفتم موهام دوباره بلند شده بود. مهلت نداد چيزي بگم ،اومد به طرفم...
بار هشتم داشت حساب كتاب مي كرد.ساختمونا رو ازبسازبفروشا تفريق مي كرد وضربشون مي كرد توي مصالح.بعد جواب رو تقسيم مي كرد به تعداد كارگرا.گفت كه جوابش مي شه" خدا تومن".من گفتم كه كارگرا گناه دارن.نگفتم كه چرا من توي حساب كتابت نيستم؟ نگفتم كه دوستت دارم.
بارنهم اومدم بگم كه يك دفعه رعد وبرق زدو بارون گرفت.ازم پرسيد: بارون دوست داري.گفتم:آره.ولي دروغ مي گفتم.از بارون متنفر بودم.چون نمي ذاشت حرفامو بزنم.خيلي سروصدا مي كرد.
بار دهم تا اومدم بگم زمين لرزيد و زلزله اومد.اون شروع كرد به توضيح دادن فرق سازه هاي بتني و فولادي وسستي بستهاي خورجيني و اثر زلزله روي اونها. من هيچي نفهميدم
بار يازدهم توي ماشين بوديم و اون داشت رانندگي مي كرد .من چرخيدم به طرفش تا بهش بگم كه يك دفعه سقف آسمون سوراخ شد و يك فيل صورتي افتاد وسط اتوبان.من زبونم بند اومد. آخه تا حالا فيل صورتي نديده بودم.
بار دوازدهم مريض بودم وروي تخت بيمارستان.اومدنش انقدرغير منتظره بود ومن اونقدر ضعيف شده بودم كه به جاي حرف زدن فقط گريه كردم.
بار سيزدهم هردومون مي دونستيم كه بار آخره.ازم پرسيد :"پس تو يك ذره هم منو دوست نداري؟"
لبهام به هم دوخته شده بود.زل زده بودم بهش.رفت. رفت ومن با لبهاي داغ وخشك به اين فكر مي كردم كه چرا سيزده انقدرعدد نحسيه.
|||78219086|||6/26/2002 03:18:00 pm|||sayeh|||فيلمهای تايتا نيک ،جنگ ستارگان:تهديد شبح وبتمن جرو بدترين فيلمهای تاريخ سينما اعلام شدند.
97 فيلم ديگر در اين ليست که توسط انجمن منتقدين سينمای امريکا تهيه شده قرار دارند.
جالبه که بسياری از اين فيلمها جزو پر فروش ترين فيلمهای تاريخ سينما هستند.|||78217662|||6/24/2002 02:23:00 pm|||sayeh|||باز من با اين Blogger درگيرم|||78126501|||6/23/2002 11:12:00 am|||sayeh|||اصولا مردم بعضي كشورها هستند كه يكي دو جور بدبختي كمشان است و خداوند تصميم مي گيرد بدبختيهاي بيشتري را به آنها عطا كند.مثلا همين مملكت گل و بلبل خودمان .گرسنگي و بي سوادي وبيماري وهزارجور بدبختي ديگه كم بود،زلزله هم عطا شد.اصولا،خداوند مرتب به مردم ايران به روشهاي مختلف ضد حال مي زنه ، ببينه از رو مي رن بالاخره يا هنوز هم خودشون رو نماينده خدا روي زمين مي بينند.
جالبي كار استدلال يه خانومي بود توي تاكسي.به من گفت:"هفته پيش مكه بودم .مردم اونجا وضعشون خيلي خوبه. بچه هاشون از لحظه به دنيا اومدن ماهانه سهم نفت مي گيرن. همه چيزشون مرتبه و بيمارستانها شون خاليه.خلاصه هيچ مشكلي ندارن .مي دوني چرا؟چون خدا تصميم گرفته همه شون رو ببره به جهنم!!!"دهنم باز مونده بود.خانومه برام توضيح داد كه "بله، ملتهايي كه خدا از قبل برنامه داره كه ببردشون جهنم ،بهشون همه جوره حال مي ده تا بعدا كه خدمتشون مي رسه وحالشون رو مي گيره.ولي چون خوشبختانه همه ما ايرانيها جزو بهشتيها هستيم ، هي بهمون ضدحال مي زنه ، زلزله مي ياد،قحطي مي ياد،جنگ مي شه وهزار تا مصيبت ديگه به طوري كه آرزوي مرگ مي كنيم تا زودتر بريم به بهشت."
من نمي دونم چرا ما رو تو جهنميها پيش بيني نكرده ، آخه ما چه گناهي كرديم كه تو هيچ برنامه اي پيش بيني نشديم؟
من كه مي ترسم برم بهشت و باز بخورم به تور اين خانومه.|||78088712|||6/19/2002 04:20:00 pm|||sayeh|||مي گن يه روزسه تا ايروني يك حزب تشكيل دادن.يكيشون منشعب شد و بين اون دو نفرديگه هنوز اختلافه.
قصه پرشين بلاگه كه هنوز راه نيفتاده همه افتادن به جونش و كمر به قتلش بستن.|||77930301|||6/19/2002 04:08:00 pm|||sayeh|||قديم ترها اين موقع سال كه مي شد، يعني طرفهاي سالگرد دكتر شريعتي ،بعضي از بچه هاي دانشگاه كه طرفدار پروپاقرصش بودند به تكاپو مي افتادند وبحثها بالا مي گرفت.آن موقع من هنوز بر اين باور بودم كه چه بسا يك ايدئولوژي يك ملت را نجات بدهد.به همين دليل او را دوست داشتم ،كتابهايش را مي خواندم و براي مراسم يادبودش ،خودم را به حسينيه ارشاد مي رساندم.اگرچه امروزگمان اداره مملكت با راهكارهاي ايدئولوژيك دورازذهن است ، با اين همه ،ياد او ،خلوص نيتش،عزم واراده آهنينش وجسارت و بي پرواييش براَيم بسيار گرامي است.روحش شاد باد.|||77930088|||6/19/2002 03:27:00 pm|||sayeh|||خوب،اينم ازايتاليا ، يا به قول خورشيدايتاليا جونم اينا.تقريبا مطمئن بودم كه مي بازند.حتي تا دقيقه 88 كه 0-1 جلو بودند ، مي دونستم كه من اونقدر شانس ندارم كه از دست متلكهاي دشمنان قسم خورده ايتاليا راحت باشم.اصلا من نمي دونم اين ايتاليا چرا انقدر دشمن داره ؟چرا هميشه آدم رو دق مرگ مي كنه تا بياد بالا؟
حالا خيالت راحت شد ؟
يك زرمبسوط پاي تلويزيون زدم، بعد هم فحش رو كشيدم به جون اين كره ايهاي نئوناندرتال كه حتي بلد نبودند خوشحالي كنند.|||77929360|||6/16/2002 06:20:00 pm|||sayeh|||پژوي 206:
ديروز، هم خيلي مريض بودم و هم خيلي عصباني به همين خاطر سر كار نرفتم .تا ساعت 1 بعد از ظهر توي رختخوابم دراز كشيده بودم .مثلا استراحت مي كردم.
بعد از جام بلند شدم و فهميدم كه ديگه مريض نيستم ولي همچنان به شدت عصباني هستم .انقدر عصباني كه دلم مي خواست سرم رو بكوبم به ديوار.اما به جاي اين كار تصميم گرفتم كه
از خونه بزنم بيرون .اون هم ساعت 2 بعد از ظهر.تو اوج گرما، با سرعت توي خيابون مي رفتم وبه اين موضوع فكر مي كردم كه چي باعث شده انقدر عصباني باشم.ولي به هيچ نتيجه اي نرسيدم .دم به دقيقه ازم آدرس مي پرسيدن .-خانم ،هرمزان همينجاست؟-خانم ،ايران زمين از كدوم طرفه؟اي بابا ،مردم چه قدر گم مي شن؟ديدم بهتره يه جايي بنشينم.
نشستم روي يك نيمكت رو به خيابون و سعي كردم باز به اين موضوع فكر كنم.نشد ، نمي تونستم تمركز كنم .تصميم گرفتم يه كار ديگه انجام بدم تا حواسم جمع بشه.مثلا شمردن پژوهاي 206كه از اينجا رد ميشن.مثل بچه گيهام كه ماشين شمردن خوراكم بود.شروع كردم به شمردن:
يه دونه پژوي 206-چرا امروز كه مريض بودم كسي سراغم رو نگرفت؟
دوتا پژوي 206-چرا مثل زمان بچه گيم بابام مرخصي نمي گيره تا منو ببره دكتر؟
سه تاپژوي 206-چرا مامانم بايد عمل بشه؟
چهار تاپژوي 206-چرا اين ماشينها به خودشون اجازه مي دن جلوي پام ترمز كنن؟
پنج تاپژوي 206-چرا به خودش اجازه مي ده از من سوال كنه كه كجا بودم؟
شش تاپژوي 206-چرا هميشه من بايد در مورد همه گذشت كنم؟
هفت تاپژوي 206-چرا از من انتظار دارن با آدماي عقده اي و احمق مدارا كنم؟
هشت تاپژوي 206-چرا نمي تونم تو هواي تابستوني يه دامن بپوشم با يه تاپ نازك خنك؟
نه تاپژوي 206-چرا نصف چيزها يي رو كه مي خوام ندارم؟
ده تاپژوي 206-چرا بيشتر جاهايي رو كه دلم مي خواد ببينم ،نديدم؟
يازده تاپژوي 206-چرا تو بدترين جاي دنيا به دنيا اومدم؟
تقصير منه؟همه چيز تقصير منه؟فهميدم .پس من از دست خودم عصباني هستم.از به دنيا اومدنم عصباني هستم .دوازده تا پژوي 206.اه چه قدر ازپژوي 206متنفرم.مخصوصا اگه كه يه گوشه وايسه وراننده اش هم زل زده باشه به آدم.
اصلا خوبه پاشم برم خونه بازي انگليس و دانمارك رو ببينم .به اين چيزا بعدا هم ميشه فكر كرد.تازه هرقدر هم كه عصباني باشم كاريش نميشه كردچون همينه كه هست...|||77807596|||6/12/2002 05:04:00 pm|||sayeh|||عاشقانه هاي يك سايه
يك ساعت پيش ديدمش.زير پل گيشا ، منتظر تاكسي بود.من ،مات و مبهوت زل زده بودم بهش و دستهام محكم چسبيده بود به فرمون ماشين.خدا رو شكركه چراغ قرمز بود.خدا رو شكر كه مثل هميشه منونديد.آخه مي دونيد؟هيچ وقت منو نمي ديد يا اينكه دير مي ديد.وقتي مي ديد كه كار از كارگذشته بود.اين دفعه هم مطمئنم وقتي كه از جلوش رد مي شدم ،تازه منوديد. وقتي كه من به اين نتيجه رسيدم كه كاش وايساده بودم ودوكلمه باهاش حرف مي زدم .وقتي كه داشتم به اين فكر مي كردم كه اصلا عوض نشده بود.وقتي كه به اين نتيجه رسيدم كه شايد ديگه هيچوقت نبينمش .|||77650597|||6/12/2002 02:59:00 pm|||sayeh|||ديدين گفتم هر تيمي كه من دوستش دارم ، يه بلايي سرش مي ياد؟اينم از آرژانتين.
فعلا به خاطراشكهاي باتيستوتا در اين بلاگ عزاي عمومي اعلام مي شود.|||77648234|||6/12/2002 11:58:00 am|||sayeh|||بيچاره شدم از دست اين بلاگر،الان دقيقا 24 ساعته دارم باهاش سروكله مي زنم .آخرش رفتم يكي از فايلهاي Read Only خودش رو Debug كردم تا فهميدم دردش از كجاست.
يادتون باشه اگر توي Setting چيزي رو عوض كردين ، حتما Unicode تايپ كنيد.خدا كنه زودتر اين Persian weblog راه بيفته.|||77645105|||6/11/2002 04:05:00 pm|||sayeh|||تست|||77605509|||6/11/2002 01:19:00 pm|||sayeh|||آقا،اين چه وضعيتيه؟ ما ازهر تيمي طرفداري مي كنيم مي بازه.همين الان كار رو تعطيل كرديم وهمگي رفتيم آبدارخونه ، بازي فرانسه و دانمارك رو تماشا كنيم .من چون اصلا ازاين كشورهاي اسكانديناوي بدم مياد،طرفدارفرانسه بودم.دلم هم نمي اومد به اين زودي حذف بشه.اما دقيقا همين اتفاق افتاد.
حالا همه چي يك طرف،كل كل با بچه هاي شركت يك طرف.اي خدا....اين آلمان امروزبخوره..من بتونم ازخجالت اينا در بيام.
|||77602671|||6/10/2002 12:18:00 pm|||sayeh|||يک قصه ،يک دختر:
21 سال دارد.شايد هم بيشتر.اصلا بين 19 تا 27 سال .
قيافه اش ..بدک نيست .حتي ميشه گفت خوشگل است . البته تا سه چهار سال پيش وقبل از عمل کردن بيني وبرداشتن ابرو و رنگ کردن موها ، خيلي معمولي تر از اين حرفها بود.
هيکلش ...ميشه گفت خوبه. خودش که خيلي مواظبه چاق نشه ، صد جور رژيم مي گيره .فقط حيف که قدش زياد بلندنيست.اين يکي رو نمي تونه کا ريش بکنه. البته کفشهاي پاشنه بلند کلي کمک مي کنن . ولي کافي نيست.
خوب مي رسيم به تحصيلات.البته براي خالي نبودن عريضه حتما بايد به دانشگاه رفت . اصلا اسم دانشجو و دانشگاه رفته کلي کلاس داره.اينم مشکلي نيست .خدا برکت بده به دانشگاه آزاد و موسسه هاي غير انتفاعي و ...که باعث و باني شدن همه تو اين مملکت دانشجو و ليسانسه باشن.سواد واطلاعات هم که معيار نيست.حالا فکر نکنين که بي سواده يا کتاب نمي خونه.بالاخره بايد چندتايي کتاب خونده باشه که توصحبتاش بتونه استفاده کنه .مخصوصا اگه طرف صحبت پسر باشه.براي همين هم بامداد خماررو خونده . چند تا کتاب هم از پائولوکوئيلو خونده ،البته نصفه نيمه.راستي همه کتابهاي طالع بيني رو هم از حفظه.دونستن فرق مرد متولد مرداد و متولد مهر کلي تو زندگيش کارساز بوده.
ولي خوب.. تو حرفاش به طالع بيني اشاره نمي کنه.چون باعث کسر کلاسه.درعوض ازاصطلاحات انگليسي زياد و به موقع استفاده مي کنه.اين خودش خيلي مهمه و حسابي مي تونه دور وبريها رو تحت تاثير قرار بده .کافيه وسط حرفاش بگه :view ي خونه ما خيلي قشنگه.دوروبريها که مثل خودش به شدت Up toDate،با کلاس و آخر فهم و درک هستند ، به سرعت حرفشو تصديق مي کنند تا مبادا کسي فکر کنه انگليسي سرشون نمي شه.
موبايلش راه به راه زنگ مي زنه . حتي وقتي که مي ره استخر ، اونجا دراز مي کشه تا به کمک کرمهاي جورواجور برنزه بشه و پشت سرهم سيگاردود مي کنه.
آخه سيگار هم که مي دونيد...يه کلاس خاصي داره.مثلا توي آرايشگاه ، يا مهموني و يا هرجايي كه دو سه نفر آدم رو نگاه كنن ، حتما بايد يه نخ آتيش زد.آدم كه به خاطرخودش سيگار نمي كشه.
خوب چي مي مونه؟ دوست پسر يا به قول خودش BoyFriend.البته ، پسر دور وبرش زياده .تو اين يکي دو سال اخير زيادتر هم شدند .يعني از وقتي که با دوستاش به اين نتيجه رسيدند که براي دخترهايي اين قدر امروزي و اين قدر اروپايي ، سکس نبايد هيچ مسئله اي باشه . با اين که همه اين پسرها کشته مرده اش هستند ، تحويلشون نمي گيره . چون به عنوان يک فمينيست نبايد براي مردها ارزشي قائل شد.البته اگر پسره يک ماشين خوب داشته باشه ، سر و وضع ظاهريش طوري باشه که بشه تو مهمونيها نشونش داد وخسيس هم نباشه ، شانسش کم نيست ، فقط به شرطي که به موقعش پايه ازدواج هم باشه.
دقيقا ايراد کار همينجاست.اين دخترقصه ما ، که تمام عمرش سعي کرده اروپايي باشه و روشنفکر ،آخر آخرش ،وقتي که پاي ازدواج وسط مياد ،دنبال يک شوهر مي گرده دقيقا از همون نوعي که مادرش و مادر مادر بزرگش مي گشتن و همون جوري فکر مي کنه که اونا فکر مي کردن.
کسي بهش نگفته که اون طرف دنيا كه كعبه آمالشه مردم به جاي اين که وقت و پولشون رو با تظاهركردن هدر بدن، کار مي کنن.
کسي بهش نگفته که اونجا تعدد دوست پسر يا دختر بيماري رواني حساب مي شه.
کسي بهش نگفته که هر وقت دلت خواست وفقط به خاطر دل خودت سيگارتو روشن كن.
کسي بهش نگفته که سكس نشونه روشنفكري نيست نشونه سلامته ، نشونه اهميت دادن به خودت.
کسي بهش نگفته که مسئله اصلي زندگي پيدا کردن شوهر پولدار نيست.پيدا کردن خودته ، ارزش دادن به خودته .خودت رو درياب.
راستي مي شناسيدش ؟ دخترقصه ام رو مي گم.اگر مي شناسيدش و يا اگر اتفاقا بهش برخورديد ، اينا رو بهش بگيد.شايد قبول كرد ازتون.
|||77557108|||6/03/2002 07:00:00 pm|||sayeh|||کامپيوترم حالش خوب نيست...تا بعد|||77287568|||