10/30/2002 05:08:00 pm|||sayeh|||
به من می گه:درد اينجاست که شما ازعاشقی فارغ شدی ،خانوم جون.
بهش می گم:مردم اززندگی فارغ می شن.عاشقی که قابل اين حرفا رو نداره.
|||83768887|||10/30/2002 05:03:00 pm|||sayeh|||
براي كلاغ سياه :
شنيدم كه از بسته بودم بالهات شكايت داشتي.
شنيدم كه مرگ پايان كبوتر نيست.
پس حالا ديگه با خيال راحت ،پرواز كن.
چون مرگ نمي تونه پايان تو باشه.شروع پروازته.
|||83768706|||10/28/2002 01:08:00 pm|||sayeh|||
يه احساس بدی دارم.از اون روزاست که از حرف زدنم پشيمونم .وقتی حرف نزنی لازم نيست که به اشتباهات اعتراف کنی.ولی وقتی اعتراف کردی ،ديگه باختی .خيلی چيزا رو باختی.همون سکوت خيلی بهتر بود.کسی متهمت نمی کرد به ندونم کاری.با سکوت آدم چهره يه قربانی رو پيدا می کنه، با حرف زدن ،چهره يه مهاجم.دلم نمی خواد مهاجم باشم.دلم می خواست يک نفر، فقط يک نفر ، پيدا می شد که بهم نگه مقصر.ولی اين امکان نداره.وقتی خودم هم خودم رو مقصر می دونم،از بقيه چه انتظاری دارم؟
سرم درد می کنه.هر روز اين موقع درد می گيره ومن همه جا رو تار می بينم .بعد می شينم ومنتظر می شم.منتظر خوب شدنش .خوب نمی شه.خودم رو گول می زنم و می گم ديگه خوب شده و سعی می کنم کارامو از سر بگيرم.
ولی خوب نشده.خودم از همه بهتر می دونم که هيچی خوب نشده، که هيچی بهتر نمی شه، که هيچکس نمی تونه کاری برام بکنه ، حتی خودم.انگار از دست خودم هم کاری ساخته نيست.
کم آوردم.بدجوری کم آوردم.
|||83653811|||10/28/2002 04:14:00 am|||sayeh|||
جناب آقای عليرضا عصار ،بنده امروزبه خاطر شما خيابان سئول تا درجنوبی نمايشگاه رو دويدم .ولی اصلا پشيمون نيستم.ارزشش رو داشت که به موقع برسم وجمعی رو که دوستشون دارم ،فواد حجازی ،عليرضا عصارو بابک رياحی پور رو با هم روی صحنه ببينم.
الان هم حسابی سر حالم و مرتب دارم با خودم زمزمه می کنم:
گفته بودم عاشقم..
حالا شبا که نيستی..
اون منم ..
|||83632502|||10/23/2002 11:01:00 am|||sayeh|||
پيمان هوشمند زاده :به چندتا از دخترايي كه لينك چخوفو گذاشتن يه نامه محترمانه نوشتم تو مايه هاي « احتراما ، بدينوسيله مستدعي ست » خب اولش تشكر كردم و همچين با كلاس جلو رفتم ولي آخراش ديگه التماس مي كردم كه تو رو جدتون يه وقت لينكه روبرندارين كه بدبخت ميشم ، كاره ديگه ، يه وقت می بينی ميرن اونجا يه کارايی بکنن يه دفعه قاتی ميکنن اسم ما اين وسط ميپره ، حالا بيا و درستش كن ، بعد هم كه ديگه نمي شه بري بگي چي شد ، جريان چيه ، مجبوري لال موني بگيري ، لينكت هم پريده . منظور كه آقايون حواسشون باشه زودتر پيشگيري كنن .
بلاگ چخوف منو نديدي؟كشف جديد منه.البته به من يكي كه هنوزنامه ننوشته.
|||83394478|||10/23/2002 02:07:00 am|||sayeh|||
رفته بودم مانتو بخرم.مانتوها رو که امتحان می کردم ، يک دفعه ديدم ملاکم برای انتخاب درست، عمله های تو خيابون هستن.يعنی مرتب سعی می کردم اونی رو انتخاب کنم که کمتر جلب توجهشون رو بکنه.تنگ نباشه، رنگش چشمشون رو نگيره، موقع راه رفتن دو طرفش زياد از هم باز نشه و ..خلاصه در صد متلک شنيدنو می خواستم اينجوری پايين بيارم.
بعد خودم خنده ام گرفت ،ازاين تلاشی که می کردم تا يک وقت "مورد پسند" واقع نشم .بلبشو بودن خيابونهای تهران اين يه فايده رو داره که بيشتر زنها سعی می کنن ،کمتر جلب توجه کنن.يعنی بر خلاف غريزه شون قدم بر می دارن.
نمی دونم اين خوبه يا بد؟نمی دونم در جهت مدرن شدنه يا سنتی شدن؟ فقط می دونم که خيلی وقته اون جوری که دلم می خواد لباس نمی پوشم .شايد به اندازه سالهای عمرم...


|||83373195|||10/20/2002 02:21:00 pm|||sayeh|||
خيلي بده كه صبح كامپيوتر روشن كني و ببيني كه خبري از Offline نيست.
خيلي بده كه Mail Box ات رو باز كني و ببيني توش هيچی نيست.
خيلي بده كه تلفن ديگه برای تو زنگ نزنه.
بدتر از همه اينه كه همه اين بلاها رو خودت سر خودت آورده باشي.

|||83246848|||10/19/2002 12:00:00 pm|||sayeh|||
Do not ask me, the name of my love
I fear for you, from the fragrance of perfume
contained in a bottle, if you smashed it,
drowning you, in spilled scent

Nizar Qabbani.
|||83207319|||10/18/2002 06:52:00 pm|||sayeh|||
يک نفربهش خبر بده که نبايد بره.
نبايد بره ، چون ماه شبای تاره.نبايد بره ، چون دل آسمون می گيره.نبايد بره ،چون خيلی خيلی تاريکه و من خيلی خيلی می ترسم.نبايد بره ،چون غروبای پاييز به خودی خود دلگيرن و دلگيرتر هم ميشن.نبايد بره،چون من ديوونه هستم وديوونه ترهم ميشم.نبايد بره ،چون شايد برگرده و ببينه که من ديگه نيستم.
|||83171786|||10/18/2002 06:27:00 pm|||sayeh|||
فروغ :نمي دانم يک زن خانه دار سنتي راحت تر زندگي مي کند يا يک زن آزاد مستقل امروزي ؟( به نظر خودم اولي ..)يک جايي در ذهنم يکي جواب همه سوالها را دارد .. اگر مرد خلق مي شدم خوشبخت بودم ... زني که طرفم بود چه خنگ و چه زرنگ و باهوش برايم فرقي نداشت ..
|||83170724|||10/18/2002 01:37:00 pm|||sayeh|||
وای، ترسيدم.وبلاگم هم يک دفعه مثل زندگيم ريخت به هم.همين طورکه باهاش ور می رفتم،به خودم می گفتم:درستش می کنم،درستش می کنم.بعد پيش خودم فکر کردم:پس چرا راجع به زندگيم اينطوری محکم نيستم؟چرا به خودم نمی گم:درستش می کنم؟چرا همه چيز رو ول کردم به حال خودش؟شايد برای اين که خيلیهای ديگه تو زندگيم دخيل هستن ،غير از خودم.وب لاگم شايد مال خودم باشه .ولی زندگيم ،نه.دست خودم نيست و من خيلی وقته که به حال خودش گذاشتمش .نمی دونم زود نيست برای دست کشيدن ازش،برای نا اميد شدن؟
|||83161927|||10/17/2002 01:02:00 pm|||sayeh|||
انقدر داره دلم می سوزه.
من اسمم افسون نيست و اصلا هم نمی دونم که چرا از اين اسم هم توی آدرس وبلاگم استفاده کردم ،هم توی آدرس Mail .شايد چون اون موقع فقط اين اسم به ذهنم رسيد.برای همين هيچوقت از Messenger افسون استفاده نمی کردم.امروز همين طور شانسی تصميم گرفتم راهش بندازم.همين که ID , Passwordرو وارد کردم ،ديدم ای دل غافل ، چقدر Offline برام گذاشتن اينجا .اونم کيا،يک سری وبلاگنويسهايي که من هميشه هميشه دلم می خواسته باهاشون دو کلمه حرف بزنم.
خيلی بد شد.همه شون رو Add کردم .ولی فکر می کنم که يه کم دير شده و اونها هم حسابی تعجب کنن که بعد از صد سال من از کجا پيدام شده.
می دونيد چيه اصلا؟من ،همه عمر دير رسيدم.
|||83109641|||10/16/2002 02:44:00 pm|||sayeh|||
بريد وبلاگ بهار رو بخونيد،يه خاطره خيلي دردناكي رو نوشته.منم يدونه مشابهش رو دارم، شايد يكي از همين روزا نوشتمش.
|||83056373|||10/16/2002 12:51:00 pm|||sayeh|||
از وبلاگ مريم گلي:
تو مي گويي ما بايستي خودمان را آنطور كه هستيم بپذيريم . ولي من نمي توانم زندگي را ، در حالي كه مي دانم از لذت دروني محروم هستم ، بپذيرم . چه بايد بكنم ؟
مي گويي كه كسل و دلمرده شده اي.
اين كشف بزرگي است .آدمهاي اندكي وجود دارند كه به اين نكته پي برده باشند كه كسل هستند ، و چنين آدمهايي واقعا كسل هستند . دانستن اين امر كه آدم كسل شده ، شروعي بزرگ محسوب مي شود ولي چند نكته هست كه بايد تفهيم شود.
انسان تنها موجودي است كه احساس كسلي مي كند ، اين امتياز انحصاري و بخشي از شان و منزلت وجود انساني است. تا به حال بوفالو يا الاغي را كسل ديده ايد؟ آنها كسل نمي شوند . كسل شدن يعني اينكه راه و روش زندگيت غلط است .يعني فهميدن اين نكته كه «من بايد كاري بكنم .يك دگرگوني لازم است» بنابراين فكر نكن كسل بودن چيز بدي است بلكه نشانه اي ميمون براي شروعي نو مي باشد ولي به همين بسنده نكن.
آدمهايي كه ظاهر و باطنشان يكي است هيچ وقت كسل نمي شوند در مقابل آدمهاي متظاهر محكوم به كسلي هستند ، براي اينكه زندگي خود را به دو بخش تقسيم كرده اند. خود واقعي شان را سركوب مي كنند و تظاهر به زندگي اي مي كنند كه دروغين است . منشا كسلي ، همين زندگي دروغين است . اگر آدم كاري را انجام دهد كه از ته دل مي خواهد ، هيچ گاه كسل نمي شود.
كل انسانيت دچار كسلي شده است . آنكه مي بايست عارف مي شد رياضيدان شده ، آنكه مي بايست رياضيدان شده به دنبال سياست رفته ، و آنكه بايستي شاعر مي شد تاجر شده . هيچ كس سر جاي خود نيست ، بلكه جايي ديگر است كه به آن تعلق ندارد. آدم در زندگي بايد ريسك كند . اگر آدم آماده ريسك كردن باشد ، كسلي و دلمردگي در يك لحظه ناپديد مي شود.
مي گويي كه « از خودم خسته شده ام» از خودت خسته شده اي ، براي اينكه با خود روراست و صادق نبوده اي ، براي وجودت احترام قائل نبوده اي.
مي گويي كه « نيرويي احساس نمي كنم»
چطور توقع داري نيرو احساس كني ؟ نيرو هنگامي جريان پيدا مي كند كه تو آن كاري را انجام دهي كه دلت مي خواهد ، حالا هر چه كه مي خواهد باشد .
تو در قبال خودت زندگي غير مسئولانه اي داشته اي و فقط آنچه را انجام داده اي كه ديگران از تو انتظار داشته اند. براي همين كسل و دلمرده هستي و نيرويي در خود احساس نمي كني. آيا براي خلاص كردن خود از اين زندان ، دلايل بيشتري مي خواهي ؟ بپر بيرون و پشت سرت را هم نگاه نكن.
آنها مي گويند « قبل از اينكه بپري ، خوب فكر كن» من مي گويم «اول بپر ، بعد تا دلت مي خواهد فكر كن»



|||83054386|||10/14/2002 04:35:00 pm|||sayeh|||
مكتب نرفتگان در لندن نام وبلاگ يك پسر افغاني است كه در انگليس زندگي مي كند.من تا به حال نثرافغانيها را نديده بودم والبته وبلاگ نوشتنشان هم برايم بسيار تازگي دارد.
|||82962010|||10/13/2002 10:26:00 am|||sayeh|||
دوستش دارم ،دوستش ندارم.دوستش دارم، دوستش ندارم...
فال مي گيرم.با هر چي كه دم دستم بياد وتعدادش از يكي بيشتر باشه .شرطش هم اينه كه ندونم فرده يا زوج.مثلا با انگشتهاي دست نمي شه.چون تعدادشون معلومه .با دوستش دارم شروع ميشه و با دوستش ندارم تموم ميشه كه اين اصلا خوب نيست.
ولي مثلا با دستمالهاي باقيمونده تو جعبه دستمال كاغذي ميشه ، دستمالها رو دونه دونه مي كشم بيرون و مي شمارم :دوستش دارم ،دوستش ندارم.دوستش دارم...
و يا با باقيمونده سيگارهاي توي پاكت:دوستش دارم ،دوستش ندارم.دوستش دارم..
و يا با گلبرگهاي اين گل رز كه ديگه كم كم داره پژمرده مي شه.شروع مي كنم به دونه دونه كندن گلبرگها:دوستش دارم ،دوستش ندارم.دوستش دارم..
وقتي كه با دوستش ندارم تموم ميشه دلخور مي شم و مي گم :نه، اين قبول نبود.بعد دنبال يه چيز جديد مي گردم به اين اميد كه عددش فرد باشه و منو نا اميد نكنه.
همين الان با كتابهاي تو كتابخونه فال گرفتم ، بعدشم با CDهاي روي ميز.ديگه هيچ چيزجديدي اين دور وبر نيست كه باهاش فال نگرفته باشم .
آهان ،فهميدم .يه عدد بگين؟سعي كنيد فرد باشه لطفا.
|||82913001|||10/11/2002 02:57:00 pm|||sayeh|||
در سرزمين قد کوتاهان
معيارهای سنجش
هميشه بر مدار صفر سفر کرده اند.
چرا توقف کنم؟



فروغ فرخزاد
|||82836187|||10/09/2002 07:00:00 pm|||sayeh|||
امروز هم سرکار نرفتم . می خواستم رکورد بشکنم.
رکورد بيرون نيامدن از رختخواب ، تا ساعت 12.
رکورد اتوکردن يک روسری ،به مدت 3 ساعت .
رکورد گوش دادن به يک آهنگ، 24بار.
رکورد نمی دونم گفتن به همه ،100 بار در روز.
و بعد،خوب دقت کردم ،ديدم همه در حال رکورد شکستن هستند.
کارگری که اينجا رو تميز می کرد،رکورد پاک کردن يک مجسمه ،به مدت20 دقيقه .
کاترين ،رکورد حرف زدن ،به مدت 3ساعت.
عليرضا ،رکورد نخوابيدن،به مدت 3 شب.
رامين ،رکورد احوالپرسی کردن،3 بار در روز.
مامانم ،رکورد نگران شدن ،هر3 دقيقه يک بار.
تو،رکورد نبودن.هيچوقت ، هميشه.
|||82743129|||10/08/2002 05:30:00 pm|||sayeh|||
مي دونستيد كه من خودمو به كجا زدم؟به اون راه.خيلي هم خوبه.خيلي هم بامزه است .
اصلا تو دنيا هيچ جا بهتر از اون راه نيست .اگه مي خواين از جواب دادن طفره بريد،اگه مي خواين هيچ كس ندونه تو دلتون چي مي گذره ،اگه مي خواين دو دقيقه كه با هم هستيد بهتون خوش بگذره،اون راهو پيدا كنيد و خودتونو بزنيد بهش0راحت مي شيد،از شر همه سوالهايي كه جوابشو نمي دونيد يا مي دونيد و نمي خواين بگين ، يا تصميمهايي كه گرفتين و نگرفتين .
تازه هركسي هم كه عصبانيتون مي كنه ،چون خودتونو زديد به اون راه،لازم نيست كه بهش جواب بدين يا لازم نيست حتي تو دلتون حرص بخوريد.چون شما توي اون راه هستيد و به شما مربوط نيست كه تو دنيا چي مي گذره.
فقط مشكلتون اينه كه ممكنه دور وبريها بفهمند كه خودتونو زديد به اون راه. بايد حسابي مراقب باشيد ،وگرنه يه دفعه برمي گردن مي گن:"خودتو نزن به اون راه.فكر كردي ما نمي فهميم ؟ "
|||82687978|||10/07/2002 01:43:00 am|||sayeh|||
‏علی شمخانی :ايران هر تجاوز غير عمدی را ،غير خصمانه تلقی می کند و اگر هواپيماهای آمريکايی در جنگ با عراق به اشتباه وارد فضای ايران شوند،دشمن تلقی نخواهند شد.
من که واقعا مات و مبهوت اين همه شجاعت موندم . مگه تجاوز غيرعمدی هم داريم؟
مگه شماها نبوديد که از صبح تا شب پوزه استکبار جهانی رو به خاک می ماليديد؟مگه نبايد از تماميت ارضی مملکت امام زمان محافظت کنيد؟
خوب، شيطان بزرگ با هواپيماهاش اومده اينورابچرخه .منتظر چی هستيد ؟ بجنبيد ديگه ،وقتشه تعهد و ايمان وتقوی وخيلی چيزای ديگه تونو به جهانيان نشون بدين. بريد نابودش کنيد ديگه.
مرد ، اون هم مرد مسلمون ، اون هم ازنوع ايرانيش ، بايد حرفش يکی باشه.
|||82607988|||10/06/2002 03:12:00 am|||sayeh|||
آخه من به تو چي بگم؟به تو که تمام سعيت رو می کنی فقط براي گرفتن يك لبخند از اين صورت خسته ؟به تو که حاضری ساعتها وقت بگذاری تا دل من نگيره دوباره؟به توچی بگم؟نمی دونی که باز دلم می گيره ،وقتی که خيلی حرفا دارم برای گفتن و نمی تونم بگم؟
|||82572822|||10/06/2002 02:47:00 am|||sayeh|||
طرفهای شما دريا به هم می رسه ؟هر روز می بينيدش؟بی زحمت امروز اگر ديدينش بهش بگين يه نفر اينجاست که دلش رو لازم نداره و فعلا می تونه بسپردش به اون.
|||82572164|||10/04/2002 11:10:00 am|||sayeh|||
يادم نمياد دقيقا کی بود.ولی يادمه داشتم با عجله لباس می پوشيدم که برم سر کار .يه دفعه انگار که يه چيزی تو سرم خورده باشه ،سر جام وايسادم وبه فکر فرو رفتم .به خودم گفتم که اصلا برای چی؟تمام اين کارها برای چيه و چه اسمی داره؟همين کارهاست که بهش می گیم زندگی؟صبحها سر کاررفتن و کارها رو سر هم کردن و سر به سر اينو اون گذاشتن و به زور خنديدن و به زور خندوندن.عصرها تلويزيون نگاه کردن و با دوستها شرو ور گفتن و وقت گذروندن و سعی کردن برای اين که به چيزی فکر نکنی و اون وقت شبها همه اون چيزهايي که می خواستی بهشون فکر نکنی ميان سراغت و خواب راحتو ازت می گيرن.اون وقت زندگی اصليت ، خود واقعيت وارد می شه و شروع می کنه به فکر کردن وفکر کردن و از پنجره به به آسمون زل زدن وسيگار کشيدن و خيلی وقتها گريه کردن.اون وقته که می فهمی از خودت نمی تونی فرار کنی و اين چيزی که اسمشو گذاشتی زندگی ، زندگی نيست و ادای زندگيه و تو اونقدر خوب ادا درآوردی که خيليهاباورشون شده که خنديدنت، اينور اونور رفتنت ، تو اينترنت چرخيدنت ، دوستای جديد جور کردنت ، مهمونی گرفتنت ،نشونه خوشبخت بودنته و نه نشونه دلتنگ بودنت و نه يه راهی برای پنهون کردن همه چيزايي که داره عذابت می ده.
شايد زندگی خيليها اينطوری باشه ، شايد روز خيلی ها اينطوری شروع بشه.ولی من می خوام عوضش کنم .نمی خوام همينطوری فرو برم و فرو برم.حد اقل می تونم يه دست و پايی بزنم.مگه نه؟

|||82506768|||10/01/2002 06:04:00 pm|||sayeh|||
خدا بگم چيكارت كنه؟از صبح تا حالا افتادم تو خط دانلود كردن آهنگ و تطبيقش با متن.همين الانه كه ازاينجا اخراج بشم.چون رييسم اومد و تو اتاق و گقت :داري چيكار مي كني؟من هم كه چاره اي جز راست گفتن نداشتم ،گفتم:آهنگ download مي كنم.بعدشم لبخند زدم تا كارم طبيعي به نظر بياد. به هر حال ،قبل از اخراج آخرين يافته متني من ازگروه Smokie رو داشته باشيد كه خيلي دوستش دارم.يه جورايي نيمه فرانسوي هم هست كه اميدوارم خواهر كوچولوم هم خوشش بياد.اسمش هست:i'll meet you at midnight

A summer evening on the Champs Elysees
A secret rendezvous they planned for days
A sea of faces in a crowded cafe
The sound of laughter as the music plays.

Jean-Claude was a student at the Universite
Louise-Marie was just a world away.
He recalled the night they met was warm with laughter
The words were music as she turned away.
I'll meet you at midnight under the moonlight
I'll meet you at midnight.

But Jean-Claude
Louise-Marie will never be.

Each cigarette will light a thousand faces
Each hour that passed seemed like a thousand years
Midnight was turning into empty spaces
The sound of laughter disappeared.

I'll meet you at midnight under the moonlight
. . .
A summer evening on the Champs Elysees
The empty tables of the street cafes
The sunlight melting through an open doorway

Jean-Claude is left to face another day.
I'll meet you at midnight under the moonlight
|||82365768|||10/01/2002 12:15:00 pm|||sayeh|||
نيما اخباری دانشجوي ارشد رشته مديريت بازرگاني دانشگاه آزاد است.موضوع پايان نامه وی در مورد استفاده هاي تجاري از اينترنت در ارتباط با بيمه براي يكي از شركتهاي بيمه در ايران است . در اين رابطه احتياج به نمونه گيري دارد - آن هم از كاربرهاي اينترنت كه استفاده هاي مختلفي از اينترنت كرده باشند. برای تکميل پايان نامه اش نياز به تکميل اين پرسشنامه دارد.
همچنين می توانيد برای او به اين آدرس ايميل بزنيد.
با پوزش از نيمای عزيز ،به خاطر اين که اين مطلب روکمی دير در اينجا گذاشتم.

|||82356246|||10/01/2002 10:56:00 am|||sayeh|||
معنی زندگيت فقط مال خودته.هيچوقت کسی روپيدا نمی کنی که مثل هم فکر کنين ومثل هم به زندگی نگاه کنين.چون هم خودتون با هم فرق دارين هم زندگيهاتون.پس تو زندگيت دنبال کسی باش که از نحوه درک کردن معنی زندگيت توسط خودت لذت ببره و بهت لبخند بزنه وبگه چقدر قشنگ به زندگی نگاه می کنی.اونوقت هميشه از بودن با هم ديگه لذت می برين.
چقدر خوشحالم.چون اين جمله ها امروز صبح به من تقديم شده،اون هم از طرف کسی که طرز نگاهش رو به زندگی خيلی دوست دارم،اگرچه با مال من فرق داره.
!Made My day...

|||82354586|||