8/31/2003 11:56:00 pm|||sayeh|||
شما به من نشون داديد که آدمهای بسته، چه جوری فکرمی کنن، حرف می زنن و قضاوت می کنن. شما باعث شديد که دوباره بفهمم چقدر دلم نمی خواد مثل شما باشم.
من هنوز همون زن ايرانی هستم، با فراخ ترين دل، و پر مهرترين نگاه......
|||106235797460806295|||8/28/2003 06:46:00 pm|||sayeh|||
پيش معلم فرانسه ام که مي رم،معمولا بي حوصله تر از اون هستم که بخوام غير از افعال بي قاعده به چيزي توجه کنم.اين معلم من يه پسر بچه 3يا 4 ساله خجالتي داره که بي سروصدا يه گوشه بازي مي کنه و کاري به کار ما نداره.من که تا حالاحتي درست حسابي نگاهش نکرده بودم.حتي اسمش رو هم نمي دونستم.امروزبعدازدرسم که داشتم از معلمم خداحافظي مي کردم.يه دفعه صداشو شنيدم:صبرکن خاله!کلي تعجب کردم.فکر کنم مامانش هم اندازه من متعجب شد.صبر کردم ببينم چيکارمي خواد بکنه .ديدم دويد و رفت يه چيزي در گوش مامانش گفت.مامانش خنديد و به من گفت که اولا مي پرسه که شما ترشک مي خوريد يانه؟دوما که ميخواد يه هديه به شما بده.مي گه صبر کنيد تا کادوييش کنم.من هيجانزده جلوي در منتظر شدم.مدتها بود که براي هيچ کادويي انقدر ذوق زده نشده بودم .بالاخره کادو رو اورد.يه بادکنک سفيد بود که توي يه دستمال کاغذي سفيد پيچيده بودش.منظورش ازبسته بندي ،همين دستمال کاغذيه بود.به چشم من که قشنگترين کاغذ کادوي دنيا بود.بهم سفارش کرد:خاله،زياد بادش نکني ها ،ماشينت منفجر ميشه...اصلا نمي دونستم چي بگم.فقط پيش خودم فکر کردم که تا وقتي که بچه ها تو دنيا هستن ، مهربوني هست..شادی هست..کادو هم هست.
|||106208021269373620|||8/27/2003 05:13:00 pm|||sayeh|||
It went from sunshine...to shade...to rain
It went from passion...to pleasure...to pain
From singing sweet love songs, to cryin' the blues
So good...to so bad...so soon

It started with words like forever
And went from always, to sometimes, to never
From give me some lovin'...to give me some room
So good...to so bad...so soon

It went from so good...to so bad...so soon
So good, to so bad, so soon
But nobody told me, so I never knew
It goes from so good, to so bad, so soon

So good, to so bad, so soon.

Shel Silverstein

|||106198823268332915|||8/27/2003 02:04:00 pm|||sayeh|||
نه،واقعا تو هماهنگی رودست ندارند.تو يه همچين مواقعی ميشه قشنگ روشون حساب کرد.
ماشاالله بچه ها همه اهل مسئوليت
|||106197686884676215|||8/24/2003 02:08:00 am|||sayeh|||
قدر مسلم اينه که توخودت هم نمي دوني چقدر بهت فکر مي کنم و نمي دوني که فکرم چقدر زياد متغيره و روزي چند بارتو ذهن من از مجازي به حقيقي و بالعکس تغيير شکل ميدي..هر روز صبح، فکرحقيقي بودن و وجود داشتنت ،دمار از روز گارم در مياره،مخصوصاکه با وسوسه زنگ زدن به تو ومطمئن شدن ازواقعي بودنت قاطي ميشه.ولي معمولا وسوسه رو از سرمي گذرونم وسرم که به کارهام گرم ميشه ،موفق ميشم خودمو قانع کنم که تو يه خواب و خيال بيشتر نيستي.براي خودم دليل پشت دليل مي يارم و اغلب هم دلايلم به قدري قانع کننده هستندکه هر کسي رو مجاب مي کنند.هر کسي غيرازخودم رو..
من، تنها کسي هستم که گول خودم رو نمي خورم وحاضر نيستم قبول کنم که تو يه روياي شيرين يا يه خيال خام بيشتر نيستي .
راستشو بگم هيچ کس به اندازه من دلش نمي خواد تو رو باور کنه و هيچ کس به اندازه من تو رو ،يا بهتر بگم روياي تو رو جدي نمي گيره.شايد چون من اونقدر لجبازم که نمي خوام به خواب و خيالام پشت پابزنم ويا شايد به اين دليل ساده که من تو رو دوست دارم.
قدر مسلم اينه که تو خودت هم نمي دوني چقدر بهت فکر مي کنم....
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نمی دونم چرا اينو يه دفعه ديليت کردم.فکر کنم که يکی ازکامنتها ناراحتم کرد يا اين که اصلا فکر کردم يه جورايي احمقانه است.
به هرحال دوباره می گذارمش ،برای اين که معلوم بشه حرفم رو پس نمی گيرم.
....مخصوصا که جواب هم داره.جوابش روی يه تيکه کاغذه ،روی يه ميز کار.به دست من نرسيده .ولی خوب، می دونم يه جايي وجود داره و همين کافيه.
|||106167469001292523|||8/22/2003 08:25:00 am|||sayeh|||
هر آهنگ ديگه ای هم که تو ماشين میگذاشتی،فرقی نمی کرد.بازمن ازفرودگاه تاخود خونه اشک می ريختم.شک نکن...
|||106152455820207490|||8/20/2003 11:17:00 am|||sayeh|||
ديروز که روز زن و مادر و ...اين حرفها بود،شرکت ما به کارمندهاي زن کادومي داد.بعد ايشون يه سوال جالب ازمن پرسيد.در واقع دو تا سوال جالب..
اولا پرسيد که چرا بهتون کادو ميدن؟چون زن به دنيا اومدين؟
بعد هم پرسيد :اصلا چرا روز زن داريم؟مگه 365 جور جنسيت مختلف رو کره زمين هست که يه روزسال روز زنه؟
حالا غير از روز زن و روز مادر،شنيدم روز دختر هم بوده ديروز.فقط روز خواهر هنوزنداريم که اون هم من همين جا از مسئولين عزيزتقاضا مي کنم تا دير نشده يه فکري به حالش بکنن.چون اصولا اين خيلي راه حل خوبيه که هرپديده اي رو که با قانونهاي کثافتشون، گند زدن به روز گارش،براش يه روز اعلام کنن .خرجي هم نداره.دست بالاش يه روز ترافيک ميشه و ملت مي رن براي هم کادو مي خرن ديگه...درضمن ،گور باباي قانون منع تبعيض.اون مال خارجياس.به ما چه مربوط؟
|||106136202457068738|||8/19/2003 02:38:00 pm|||sayeh|||
ازصبح تا حالا دارم سعی می کنم که يه مطلب خاص برای يه آدم خاص بنويسم.ولی هرچی زورمی زنم ،نمی دونم چی بايد بنويسم وبرای کی بايد بنويسم و اصلا چرا بايد بنويسم؟
اصلا ازبس که فکرهای مختلف و آدمهای مختلف توی کله ام وول می خورن ، ديگه نمی دونم از دست کی ناراحتم وا زدست کی نيستم.کدومهاشون رو دوست دارم وکدومهاشون رو دوست ندارم.فقط همه هستن .هستن ومن تنها چيزی که می خوام اينه که يه جوری ازفکر کردن بهشون خلاص بشم.

|||106128773277685973|||8/15/2003 04:19:00 am|||sayeh|||
روزهايي هست که گمان می کنی زندگی بد خلقی را کنار گذاشته وکمی هم روی خوشش را نشان می دهد.
روزهايي هست که آفتاب به نظر توکمی درخشانتر و آسمان درنظرت کمی آبی تر است.
روزهايي هست که ديگران همه سعيشان را می کنند تا با تومهربان ترباشند .
و...روزی هست که می گويند کمی،فقط کمی بيشتر ازبقيه روزها مال توست،روزی مثل امروز،بيست و چهارم مرداد که سعی می کنی دوستش داشته باشی،چون اتفاقا در اين روزمتولد شده ای.
|||106090495721055031|||8/12/2003 02:02:00 pm|||sayeh|||
يه جورافسردگی خاصی پيدا کردم که نه با تلفن زدن برطرف ميشه ،نه با چت کردن،نه با کتاب خوندن،نه با زياد خوردن،نه با موزيک گوش دادن،نه با کار کردن،نه با عوض کردن رنگ مو،نه با مسافرت رفتن،نه باورزش کردن،نه با مهمونی رفتن،نه حتی با رقصيدن.
همه کارهای بالا رو امتحان کردم .فايده نداشت.
اينه که تصميم گرفتم که يه چند روزی باهاش کناربيام.در واقع وانمود می کنم که ازش خوشم هم می ياد .اينجوری سرخورده ميشه ،خودش می ذاره می ره.اين جديدترين متد برای دودر کردن افسردگيه.می گين نه ؟امتحان کنيد..
|||106068074926788993|||8/10/2003 07:47:00 pm|||sayeh|||
اولش حسابي ترسيدم،اونقدرکه تصميم گرفتم بي خيال بشم.ولي بعدش تصميم گرفتم ترس رو بي خيال بشم...
*****************************
ترس رو بي خيال شدم و تو رو بي خيال نشدم .بي خيال که جاي خودش ،فکر مي کنم که از دستت عصباني هم هستم...
*****************************
زياد مهم نيست.عصبانيتم رو مي گم .آخه همه مي دونن که من زياد عصباني مي شم.زياد و بيخود.از دست هر کسي که دلمو شور بندازه عصباني مي شم
*****************************
دلشوره علامت خوبي نيست.نشونه يه جوردلبستگيه. نشونه اينه که من زياد دارم فکرمي کنم يا بهتر بگم زيادي دارم فکر مي کنم.

*****************************
اين که به چي دارم فکر مي کنم ولي خيلي مهمه.تا چند وقت پيش به اين فکر مي کردم که اصلا ارزششو داره يانه؟جديدا ولی سوال کردن ازخودمو گذاشتم کنار،فقط فکرمی کنم و دلم شور می زنه.فکر می کنم و دلم شور می زنه....
|||106052863556726377|||8/06/2003 02:15:00 am|||sayeh|||
هميشه همينجوره.وقتي که منتظرشنيدن يه خبر خوب هستي که شايد يه کم جون بگيري ،خبر بدتري بهت مي رسه.از اون خبرهايي که انتظارش رو نداري.
اولين واکنشم اين بود که نشستم و فکر کردم که بدترين تابستون زندگيم رو دارم مي گذرونم،بعد دراز کشيدم و در همون حال که به سقف زل زده بودم ، يادم افتاد که خيلي وقته درست حسابي گريه نکردم و الان هم با اين که وقتشه ،اشکه نمي ياد.
حسابي شک برم داشت که مگه من همون نيستم که تا مي اومدم چهار تا کلمه حرف بزنم ،اشک ،بد قلق و بي موقع ،از چشمام جاري مي شد و گند مي زد به روزگارم؟مگه من نبودم که هيچ جوره گريه ام بند نمي اومد؟
بلند شدم ورفتم از مامانه سؤال کردم:
-مامان ،يادته من چقدر گريه مي کردم؟
-آره ،يادمه.
-جديدا ديگه زياد گريه نمي کنم ،مگه نه؟
_آره .
-مي گم نکنه پوست کلفت شدم؟نکنه بيخودي بي خيال شدم.
-نه ،هيچ کدوم اينا نيست.فقط ديگه لوس نيستي...

آخيش..لوس بودن آخرين چيزيه که تو اين دنيا مي خوام.نگران هستم ،توقعم کم نشده،ولي ديگه لوس نيستم .
اصلا شايد تابستون اونقدرها هم که فکر مي کنم بد نبوده باشه .حداقلش اين بوده که براي خودم يه کارهايي کردم.اون هم ،من ،آدمي که فقط براي رضايت خاطر اين و اون کار انجام مي داد.اين خودش يه قدمه .اونم از اون قدمهايي که تابو ها رو مي شکنه .گذشته هاي بي مزه و بي خاصيت رو مي بره زير سؤال.
خيلي خوب ،حالابه پيش ،نگاه به عقب ،ممنوع...گردو ...شکستم.
|||106011993146158028|||