6/29/2004 02:53:00 pm|||sayeh|||
کولي شده ام، خانه به دوش! شگفت اين که شکايتي هم ندارم.با خودم مي گويم:زندگي شايد همين باشد!
انگار نياز داشته ام به اين جابجايي، به اين دل کندن، به رفتن، به شدن!
حالا باز توي شهر خاکستري داغم هستم. زادگاهم، زادگاه پدرم، زادگاه پدربزرگم، تهران!
دوستش دارم؟ بله!ولي دلبسته اش نيستم. ديگر ياد گرفته ام که دل به خاک نبايد بست، همه جهان خاک تو، سرزمين توست، کافي است که بخواهي!
اوائل نگران بودم:
- دربه در شدم کاوه
-خودت هميشه دوست داشتي که يک جا نموني، مگه نه؟

راست مي گويد، مرا بهتر از خودم شناخته، هميشه فکر رفتن و کندن با من بوده. اگر غير از اين بود چرا "پلهاي مديسون کانتي"را که مي خواندم عاشق زندگي عکاس دربه درو ماجراجوي داستان شدم؟
-ببين گلي ،خونه به دوش شديم ها...ا!
-اسمش خونه به دوشي نيست، همه آدمهاي مثل ما که مسيرطولانيتري رو انتخاب کردن، که زندگيشون تابع خطي نيست، همينن! اگه مي خواستي مي تونستي بموني وبري دوتا کوچه بالاتر بچه داري کني!

نه، نخواسته ام.براي من شدني نبود، دلم قرارنمي گرفت، احساس کوتوله گي مي کردم.خواستم به زورپابلندي هم که شده همقد ديگران نباشم.لابد برمي گردد به طبع مردادي ام!همان طبعي که نگذاشت هيچ وقت دخترخوب فاميل و خانواده باشم.ببخش مامان! دلم مي خواست که مجبور نباشي مدام نگران فکرحرف خاله و خانباجي ها باشي، اما دست من نبود.زندگي من، حتي با اين شکل کولي وار امروزش، مال خودم است.آن را به زور از چنگال خاله زنکها بيرون کشيده ام و به اين راحتي دوباره واگذارش نمي کنم.

چمدانم گوشه اتاق است...
-چقدر مي ماني؟
-بيست روز، سي روز، يک ماه، شايد هم بيشتر، راستش معلوم نيست.

رييس سابقم پيشنهاد کاري مي دهد.مي گويد حداقل براي اين مدت که ايران هستي .... پيشنهاد بدي نيست. فقط يک مشکل داردو آن هم گرماست!
- شوخي نيست آقاي رييس! دوبي الان خيلي گرمه!
-پارسال اين موقع ماهشهر بودي ديگه، تازه امکانات دوبي بيشتره!

با خودم فکر مي کنم که ديگرجهاني شده ام. از تهران تا ماهشهر، از ايران تا فرانسه ، و حالا هم اين پيشنهاد امارات!شوخي شوخي خيلي جاها کار کرده ام.انگارراست مي گفتي:رزومه هاي کاري ماحسابي ارزشمند شده اند!!!
از کار کردن هميشه خاطره خوب داشته ام و لذت برده ام، هر چند که بيکاريها واستراحتها هم وقتي که کوتاه مدت باشند، مي چسبند!
اصل زندگي چيست؟ يکجا قرار گرفتن؟دائم در مسير يودن؟ به مقصد خاصي رسيدن؟
شايد اصلش همين هفته اي بود که گذراندم. هفته اي پر ازکافي شاپ ورستوران و دوست و آشناو تلفن وsms :
-توي مسير پياده روي باشگاه براي مريم پيغام تايپ مي کنم، تمام که مي شود سرم را بالا مي گيرم و خودش را مي بينم که مثل هميشه،خندان،روبرويم ايستاده. برخورد از اين اتفاقي ترو خوش يمن تر ممکن نبود!!!
مي گويم شايد همين برخوردهاي شادي بخش....

-سر يک زمان خاص سه نفري براي دوست مشترکمان پيغام مي فرستيم(فعلا لینک نمی دم!)، در حال خريد عروسي است..پيغامها با عنوان آقاي دوماد شروع مي شوند. زنگ مي زند و بد وبيراه مي گويد و مي خندد..
مي گويم شايد همين خنده هاي دوستانه.....

-به آرين تلفن مي کنم. مقاله اش توي روزنامه چاپ شده و حالا ژورناليست گروه ماست!
با اين حال دست بر نمي دارد و باز گير مي دهد!
- اين هم شد دشمن؟دشمنت رو درست انتخاب کن!سعي کن آدم حسابي باشه تا تو از اون چيز ياد بگيري ، نه اون ا ز تو!
اسمم رو گذاشته فيلسوفي که سر گذريقه يک آدم عامي را گرفته که مجابش کند!!!
مي گويم شايد همين سرزنشهاي دوستانه ...

آها..اين هم يک Sms جديد! ماشين را پارک مي کنم ، کمربند ايمني را باز مي کنم و با فراغ بال چندين بار مي خوانمش:

براي ستايش تو
همين کلمات روزمره کافي است
همين که کجا مي روي، دلتنگم
براي ستايش تو
همين گل و سنگريزه کافيست
تا از تو بتي بسازم
....

مي گويم شايد....نه! حتما همين است. زندگي همين است که دوستت بدارند، نه؟

به چمدانم نگاه مي کنم. به زودي باز بايد ببندمش.اين بارحتي شايد به مقصد ديگري، دورتر يا نزديکتر؟...
نشد که يک جا ماندني شويم! بهتر بگويم:نخواسته ام که يک جا ماندني شوم!

|||108850534479897749|||6/26/2004 11:54:00 pm|||sayeh|||
به مريم، به خاطرتشخص و بزرگواري هميشگي اش:

هيچوقت براي خريدن روزنامه ياللثارات و کيهان و... يا مثلاروزنامه هاي زرد پول نداده ام. ولي دروغ چرا؟ اگرتوي مطب دکتر يا مثلا روي نت مي ديدمشان، حتما از روي کنجکاوي هم که شده مي خواندمشان.شايد يک نوع خود آزاري بوده باشد که نبايد انجام مي شدولي ارضاي حس کنجکاوي هميشه غلبه کرده است.همان کنجکاوي که بارها وادارم کرده به خواندن وبلاگ زهرا . کنجکاوي براي اين که ببينم حرف حساب اين قماش ازآدمها چيست.
مااگرچه توي معاشرتهاي انتخابيمان کمتر با اين دسته سر و کار داريم وسالهاست حسابمان را سوا کرده ايم،اما توي برخوردهاي روز مره مان دراجتماع ايراني(هر کجاي دنيا که باشد) ناچاريم به تحمل اين گروهي که چشمشان را مي بندند و دهانشان را باز مي کنند، که افتخارشان هيچ نخواندن و هيچ ندانستن است وادعايشان ماتحت جهان را پاره کرده، که به هيچ اصول اخلاقي پايبند نيستند و درست به همين دليل جايشان را توي اجتماع بيمارو تحقير شده ايراني باز مي کنند.
وبلاگستان نمونه مجازي بسيارکوچکي است وزهرا مشت نمونه خروار....مدتهاست که به توصيفات هذيان گونه درمورد خودش بسنده نمي کند و نظريات اجتماعي هم صادر مي کند و به ديگران برچسب مي زند و به عناوين مختلف توهين مي كند. روشي هم که در پيش گرفته همان روش مرسوم لمپنهاي ارزشي! است که با کوبيدن بقيه زخمهايشان را درمان مي کنند، خودشان را بالا مي برند وبه مرورمخالف و موافق هم پيدا مي کنندودرست همينجاست که وضعيتشان درام مي شود! چون وقتي موافقاني پيدا مي شوند برای جلب نظرشان هم که شده بايد موضع گيري کرد وچه اندازه مشکل است موضع گيري براي کسي که سالهاست نديده ونخوانده و ندانسته و نفهميده و اکنون مجبور شده که وسط گود باشد. همينجاست که شروع مي کند به صادر کردن تئوريهاي"بدم مي آيد" در مورد همه چيزهايي که مجال و قدرت تحليلشان را نداشته...ازفمينيسم بدش مي آيد در حالي که نمي داند فمينيسم خوردني است يا پوشيدني!!!پتيشن امضا نمي کند در صورتيکه قسم مي خورم نمي تواند يک معادل صحيح فارسي براي پتيشن پيدا کند....و از آن بدترو وحشتناکتر زماني است که از سر ناچاري يا شايد ندانم کاري شروع مي کند به ارزشگذاري آدمها با معيارهايي که بدون شک محصول تربيت غلط خانوادگي و عقده هاي رواني حاصله است.راستش کسر شانم مي شود که بگويم در نوشته هاي يک آدم مثلا تحصيلکرده خوانده ام که از کلمات بيوه وترشيده و مطلقه و...به عنوان ضد ارزش استفاده مي کند و بيشتر از آن وقتي شرمنده مي شوم که مي بينم با این وجود بازهم ميان همجنسانش طرفداراني داردکه لابد آن اندازه خوش باور و بزرگوارند که منتظرند زهرا هم روزي بزرگ واصلاح شود.بگذريم....
مي داني؟آدمهاي مثل زهرا تعدادشان کم نيست. متاسفانه انواع مختلف هم دارند.
نوع ابتداييشان در حال سبزي پاک کردن وپاي تلفن و توی مهمانيها و مجالس در حال شايعه سازي ودريدن بقيه هستند براي سرگرمي خودشان!
نوع پيشرفته ترشان محيطهاي کاري را ملوث مي کنند.پنج دقيقه از روز را کار مي کنند وبقيه وقتشان را صرف پاپوش دوختن براي اين و آن و چاپلوسي و پشت هم اندازي و هزار و يک ترفند ديگر مي کنند که تنها به سود شخصي خودشان مي آيد.
و امروزي ترين نوعشان هم که امروز به اينترنت مجهز شده اند و واي بر ما وقتي که هر کس و ناکسي دستش به تکنولوژي مي رسد.

قبول کنيم که طرز تفکرزهرايي امروزه پسندغالب جامعه ما است و پذيرش اين آدمها در سياست و فرهنگ و اجتماع، بي تعارف، ضعف فرهنگي جامعه ايراني است. چه جامعه حقيقي ايراني که خيل عظيمي ازافرادش پيرهن بامشادي مي خرند و فيلم ايرج قادري مي بينند و کاست اندي گوش مي کنند و مجله خانواده مي خرند.... چه جامعه مجازي از نوع وبلاگستان که ساکنينش مي شوند خواننده پروپا قرص و احيانا طرفداروبلاگ زهرا!!!
راستش ابتذال که شاخ و دم ندارد و راحتترين کار دنيا هم مي تواندسرگرم شدن با چيزهای مبتذلي باشد که فهم زيادی را طلب نمي کنند.

بيا من وتو و بقيه بيشتراز اين خودمان را آزار ندهيم. دلمان را خوش کنيم به دوستاني که تشويقمان کرده اند به صبر و آرامش، دلمان را خوش کنيم به جماعت کوچک وخواستنيمان که آلوده اين بازيهاي پست نيستند، به کساني مثل عليرضا و احمدرضا و آيدينو.. که عادت ندارند به چشم بستن ودهان بازکردن ونظريه دادن و امروزبه تو مي گويند حيف وقت و آرامشت ....
شخصا معتقدم يک تارموي تو و همه اين دوستان ارزشمند مي ارزد به وجودکرور کرور آدم مثل زهرا که توي کوچه و بازار جولان مي دهند!

پانوشت:
اول: اين حرفها رونوشتم نه به خاطرعداوت شخصي با زهرا بلکه به خاطرتسليم نشدن به جو وحشتناکي که آدمهاي مثل زهرا توي اجتماع مجازی به وجود مي آرن و با فحش و فضيحت و توهين، راه گفتگوي سالم رو مي بندن و مخاطبها هم به خاطر قضيه مشهور کشتي با خوک ساکت مي شن که البته حق دارن.
دوم:دليل ديگه ي نوشتن اين متن غير از دلجويي از مريم ابرازارادتيه به هاله،مهشيد،سوفيا،مهناز،زيتون و شبح و.. که اين مدت، اين همه حرف ناحق شنيدن ومن مدتها بود که احساس مي کردم اين حرفها رو بهشون بدهکارم.
سوم:کامنتم رو بر مي دارم .چون اولا اينجا قصد راه انداختن جنگ خاله زنکي ندارم و دوماحوصله ندارم زهرا يا طرفداراي خياليش بيان هي با اسمهاي عوضي اينجا کامنت بگذارن. به خصوص که ممکنه فهم متن هم يه مقدار براشون ثقيل باشه و اين اوضاع رو خرابتر مي کنه...
|||108827854280255410|||6/17/2004 01:29:00 am|||sayeh|||
وقتي که اولي با دقت هر چه تمام تر لباس مي پوشد و آرايش مي کند، دومي جلوي آينه ادا در مي آورد و خودش را دست مي اندازد.
وقتي که اولي سعي مي کند با نهايت خونسردي سيگارش را روشن کند، دومي به سرفه مي افتد و عقيده داردکه سيگارکشيدن حرکت احمقانه اي است که حداقل به او نمي آيد.
وقتي که اولي مي خندد و مي گويد عشقي وجود ندارد وفقط اسم ژستهاي رومانتيک و غرايز افسارگسيخته را عوض کرده اند ، دومي از خدا مي خواهد که هر چه زودترعاشق بشود.
وقتي که اولي مي گويد خوب و بد مطلق وجود ندارند و همه چيز نسبي و خاکستري است ، وجدان اصول گراي دومي در حال جدال با همه بدیها و پليديهاي روي زمين است!
وقتي که اولي معتقد است که ترک کردن و خارج شدن از رابطه در هر زماني حق مسلم هر انساني است، دومي پيش خودش فکر مي کند که ديگرهر گز طاقت ترک کردن و ترک شدن ندارد!
وقتي که اولي اصرار دارد که مهمان کردن موجود ديگري به اين دنيا بي معناست و مساوي است با بدبخت کردن يک نفر ديگر، دومي دلش براي دختر کوچولويي ضعف مي رود که با لباس کوتاه بين چمنها مي دود.
اولي همان زن حراف فلسفه باف و سفسطه گري است که آن قدرزندگي را پيچيده کرده که خودش بيشتر از همه خسته شده. دومي همان دخترکي است که آن شب بي خيال دست مي کشيد روي شمشادها و به همه ستاره هاي آسمان و عروسکهاي روي زمين عاشق بود.
راست مي گفتي.ما دو نفر هستيم. من دو نفر هستم .
تو حالا هر دو رامي شناسي.....راستي مي شناسي ؟؟زياد هم مطمئن نيستم!
|||108741967609565867|||6/10/2004 01:25:00 am|||sayeh|||
ببين دوست خوشگل رياضيدانم:
اول:من انقدر تو اين چند روزه مصيبت سرم اومده که مي خواستم در اين وبلاگ رو گل بگيرم و پست آخرم رو هم مجبور شدم حذفش کنم. ولي ديدم براي نوشتن چه دليلي بهتر از مناظره با سرکار خانم!
دوم: يادت باشه که ما يه قرار قهوه خوردن داريم که دامنه مکانيش وسيعه .يعني از تهران بگير برو تا پاريس و تورنتو! دامنه زمانيش هم از همين فرداست تا سال ديگه اين موقع.
سوم: هيچ مهم نيست که قهوه سرد بشه!ما به هر صورت بايد سراين چند تا چيز توافق کنيم:
1- بالاخره کدوم تابع؟ پوشا يا يک به يک؟
2- دامنه تابع پوشا چقدر باشه؟ يعني کلا مگه آدم چقدر مي تونه مايه بگذاره؟
3- من اين حرفا سرم نمي شه. من يه قانون ثابت مي خوام براي ضرب شدن که رابطه رو مثل آدم شکل بده!!!مي گرديم و پيداش مي کنيم. اوکي؟
|||108681498318091522|||6/04/2004 03:40:00 pm|||sayeh|||
...
|||108634752500155960|||6/01/2004 01:02:00 am|||sayeh|||
جالب نيست؟ ما بيشتر نگران قضاوت آن دسته از آدمها هستيم که براي نظراتشان کمتر از همه ارزش قائليم!
|||108603556889789740|||