4/29/2003 04:00:00 pm|||sayeh|||
عجب روزگاريه ها!!تولد اين آقاست.بعد يه عده پيدا شدن و وبلاگش رو هک کردن وتوش چيزميز نوشتن.مردم چه کارايي می کنن.
|||93458890|||4/28/2003 02:23:00 am|||sayeh|||
با عشق ،با خيانت،با خنده ، باگريه،با صبر،با بی حوصلگی،با تنهايي،با رنج،با خواب ،با سکوت، با کلمات ،با همينهاست که زندگی را سر می کنيم ،با همينهاست که جوانی را طي می کنيم.با يکذره از هر کدام اينها وبا انبوهی از کارهای نيمه تمام و روابط سردرگم و پيچيده.به همينهاست که می گوييم زندگی،نه؟شايد اگر همه کارهای نيمه تمام را تمام می کرديم ،اگر تکليف همه رابطه های غريب روشن می شد،ديگرچيزی نمی ماند که زندگی بناميمش ..
|||93360731|||4/24/2003 07:24:00 pm|||sayeh|||
جديدا روی ديوارها کنارمرگ بر بدحجاب و مرگ برضد ولايت فقيه ،مرگ بر BBC هم می نويسند.من که هرقدر فکر کردم نفهميدم چرا.آقايون که با انگليسها زياد مشکل ندارند.فقط شايد جواد لاريجانی به خاطر حس رقابت وحسادت!!دست به خودزنی زده باشه .
|||93180023|||4/21/2003 10:31:00 pm|||sayeh|||
شما خودتو ناراحت نکن.اين مسئله بارون مداوم تهران مربوط به گاگولها ميشه.تو اين دو هفته يکی از گاگولها ماشينش رو داده صافکاری و رنگش مونده،حالامدام منتظره که يه روز آفتابی بشه تا اگه ماشين رو داد رنگ ،رنگش به موقع خشک بشه.يکی ديگه شون هم جديدا يه عينک آفتابی خريده که رويهمرفته بيست دقيقه موفق شده ازش استفاده کنه.درضمن تو اين مدت دو بار گاگولها رفتن با هم سينما.هر دو بارهم قبل از ورود به سينما هوا صاف بود و اونها پياده رفتن.ولی بعد ازفيلم آنچنان بارونی اومد که يکيشون سينه پهلو کرده و هنوز خوب نشده.
.بالاخره خدا هم دستش اومده کيها گاگول واقعی هستن ديگه..
|||92994177|||4/18/2003 04:40:00 am|||sayeh|||
آندرو ساريس :در سينما هيچ چيز تماشايي تر از آن نيست که زن و مردی بنشينند و سهمشان از جاودانگی جهان را صرف حرف زدن کنند.

دارم به اين فکرمی کنم که زمانی که آقای ساريس به اين نتيجه رسيد، هنوز chat اختراع نشده بود.

|||92807813|||4/17/2003 12:51:00 am|||sayeh|||
معماي لبخند موناليزا
|||92734970|||4/15/2003 02:02:00 am|||sayeh|||
می گه:برو از اينجا، موندی چيکار؟ يکی مثل تو، تو اين مملکت چيکار داره؟
می گم:خودت موندی چيکار؟
می گه:من اينجا رو دوست دارم.حالا حالاها اينجا کار دارم.خيلی کارا هست که بايد بکنم.
حالا من اينجا نشستم ومدام پيش خودم تکرار می کنم:يکی مثل من ، يکی مثل من،يعنی چي يکی مثل من؟يکی مثل من چه جوريه؟از زندگی چی می خواد؟آرمانهاش چی هستن؟ايده آلهاش کدومها هستن؟کجا وايساده اصلا؟به چی می گه زندگی؟
کاش مثل خودم نبودم و مثل تو بودم.ازنسل تو بودم .با خيال راحت می گفتم:اينجا رو دوست دارم.اونجا رو دوست ندارم.کاش به قول آرش توی پرانتزنبودم. ريشه های محکمتری داشتم.آرمان داشتم.عقيده داشتم..انقدر متوقع و ناراضی نبودم.کاش قانع می شدم که :خوشبختی ،عادت کردن به محيطه ، نه فرار کردن از اون.
کاش يکی مثل من ، يکی مثل من نبود.
|||92607419|||4/15/2003 01:09:00 am|||sayeh|||
شما می توانيد:
صبح را با همشهری آغاز کنيد.
صبح را با صدای زنگ ساعت آغاز کنيد.
صبح را با صدای ريش تراش(بستگی داره البته) آغاز کنيد.
صبح را با صدای زنگ تلفن آغاز کنيد.
صبح را با صدای قارقارکلاغها آغاز کنيد.

ولی من بيشتر وقتها ترجيح می دهم :
صبح اصلا آغاز نشود.
|||92604419|||4/15/2003 12:58:00 am|||sayeh|||
از راههای درمان کوتاه مدت افسردگی:همنشينی با ايشون و ايشون
|||92603758|||4/12/2003 01:27:00 am|||sayeh|||
عجيبه ، من چرا انقدر تلخ شدم؟مسخره نيست که حوصله خودم روندارم؟مسخره نيست که هيچ کار مفيدی انجام نمی دم؟مسخره نيست که همش غر می زنم؟که با همه دعوا می کنم؟
|||92450364|||4/11/2003 08:36:00 pm|||sayeh|||
حالم به هم می خوره از اين زندگی ،اصلا از نوشتن هم حالم به هم می خوره.همه چی نحس شده امروز...
|||92434795|||4/08/2003 02:02:00 am|||sayeh|||
اينجا پای کامپيوتر نشستم،يک چشمم به صفحه مانيتوره و يک چشمم به تلويزيون و حسابی خوشحالم.از کله پا شدن صدام خوشحالم.از ديدن مجسمه اش که با خفت و خواری روی زمين کشيده می شه ،کيف می کنم.از ديدن رقص مردم قند تو دلم آب می شه.به نظر من سقوط يک ديکتاتور،هرآدم آزاديخواهی رو به شوق می ياره.
آهای ديکتاتورهای عزيز،باز هم مجسمه بسازيدوبدهيد نقاشها عکسهای رنگی شما رابالبخندهای وحشتناکتان روی ديوارهای همه خيابانها نقاشی کنند.تمام سعيتان را بکنيد که تصوير شما مدام از تلويزيون پخش شود،در حاليکه مشغول ايراد سخنان گهر بار هستيدو مردم راگله گوسفند فرض می کنيد.لباس چوپان که پوشيده ايد به شما خوب می آيد.گله را از گرگ،از دشمن موهومی که وجودندارد،بترسانيد.اسم دشمن را مرتب تکرار کنيد تا هيچ کس نفهمد که شما،هميشه ، بيشتر از همه ،می ترسيد.
تا هيچ کس نداند که پناهگاههای بتونی و محافظهای وفادارتان به موقعش دردی را از شما دوا نخواهند کرد.
تا هيچ کس نداند و نفهمد که ثروت ذخيره شده شما درلحظه آخربه پشيزی نمی ارزد.لحظه آخر...همان لحظه ای که کسی به داد شما نمی رسد و شما هميشه از آن وحشت داشتيد.
راستی ، آن لبخند پدرانه چوپان گونه را فراموش نکنيد.
برای عکس کتابهای تاريخ لازمش داريم.

|||92175134|||4/06/2003 08:07:00 pm|||sayeh|||
يه صحنه خيلی ديدنی امروز تو خيابون ايران زمين ديدم .از اون وقايعی که تو هيچ مملکت ديگه ای ممکن نيست اتفاق بيفته .يه پاترول خاکستری که نمی دونم مال کدوم نهاد بود،آروم آروم سمت راست خيابون حرکت می کرد و يکی از سرنشينان شريفش با بلند گو به ملت تذکر حجاب می داد.اون هم با چه لحن تحکم آميزو جالبی :
-خانوم ،حجابت رو درست کن.
-خانوم محترم با شما هستم .
-دفعه ديگه نمی گم محترم ها!!!
|||92092249|||4/06/2003 08:04:00 pm|||sayeh|||
اين هم دو تا لينک که به هم ربط ندارن البته:
يکی از پاريس دوازدهم:
خبر :در يک عمليات انتحاری، دو عراقی توسط اتومبيل خود سه نفر از نيروهای ائتلاف را کشته و خود نيز به هلاکت رسيدند.
بد نيست آدم قبل از هر تصميم مهمي در زندگي يک حساب کتابي بکنه !



افکار خصوصی:
گمان ميکنم يه کم وضع غير طبيعيه. هر وقت که بری تو صفحه وبلاگ های تازه بروز شده Weblogs.com حدود 30 درصد وبلاگ های اونجا فقط از PersianBlog اومده. اين تازه غير از وبلاگ هاييه که تو BlogSpot نوشته ميشه و وبلاگ هايی که تو Weblogs.com شمرده نميشن هم جزوشون نيست. متاسفانه هيچ آماری درستی از تعداد وبلاگ نويس های ايرانی و غير ايرانی وجود نداره ولی همينطوری به نظر مياد ما بعد از انگليسی ها بيشترين تعداد وبلاگ ها رو بايد داشته باشيم.
اين خيلی جالبه به نظر من.اگه دليلش محدوديت و سانسوری هست که در مورد ابراز عقيده تو ايران وجود داره ،خوب ، اين محدوديت و سانسورتو بعضی کشورهای ديگه هم هست.تازه ، وضع دسترسی به اينترنتشون هم به بدی وضع مانيست.شايد واقعا نياز به آزادی بيان تومردم ايران خيلی شديد تر از کشورهای ديگه است.شايد هم اساسا مردم ايران نويسنده هستند و قبلا بهشون فرصت داده نشده!!
|||92092155|||4/06/2003 04:34:00 pm|||sayeh|||
احساس گناه می کردم.من با ماشين خودم او را از تهران به ميدان مين آورده بودم.
کاوه گلستان ، که به مدت سه سال در زندگی غنی و پرتنش داخليش شريک بودم ،کسی که چيزهای زيادی به ديگران بخشيده بود،;کسی که به نسلی از ايرانيان عکاسي را آموزش داده بود، بی جان کنار من دراز کشيده بود و من هنوز زنده بودم.....

آخرين لحظات زندگی کاوه گلستان از زبان Jim Muir
|||92085741|||4/04/2003 10:21:00 pm|||sayeh|||
وب لاگ عزيز ،حالا که يک ساله شدی، مي خوام بهت چند تا اعتراف بکنم.
اعتراف مي کنم که تو تمام اينمدت سعي مي کردم که جدي نگيرمت.ولي متاسفانه نتونستم .تو جدي تر از اوني بودي که اولش فکر مي کردم.
اعتراف مي کنم که چندين و چند بار سعي کردم که ديگه سراغت نيام وبي خيالت بشم،ولي هيچ وقت بيشتر از 15 روزطاقت نياوردم،هنوز هم اين وسوسه رها کردنت با من هست.
اعتراف مي کنم که تو قويتر از من بودي .تو که من مي خواستم بخشي از من باشي ،ولي حالا براي خودت تبديل شدي به نقاب دوم من، تويي که مثلا قرار بوده من بي نقاب باشي.
يه اعتراف کوچيک ديگه هم هست:نوشتنت منو خوشبخت تر نکرده.حتي بعضي وقتها اون قسمتهايي از ذهن من رو ثبت کرده که دلم نمي خواسته جايي ثبت بشن.دلم مي خواسته بريزمشون دورو فراموششون کنم .ولي توسفت وسخت بهشون چسبيدي وتبديلشون کردي به آرشيو .
دلگير نشو،به من حق بده که ملامتت کنم ،چون هر آدمي حق داره که ساخته هاي ذهني خودش رودوست نداشته باشه ،حق داره که بخواد اونها رو دور بريزه ،درست به همين دليله که مي گم وسوسه رها کردنت هميشه با من هست،
حالا کي عملي ميشه ،اين چيزيه که خودم هم درست نمي دونم.
و در آخربعد از اين همه اعتراف يه تشکر هم بهت بدهکارم،بابت پيدا کردن دوستهايي که اگه تو و اين دنياي مجازي نبوديد ،صد سال ديگه هم بهشون بر نمي خوردم و خيال هم ندارم به اين راحتيها از دستشون بدم.
|||91994095|||4/01/2003 12:49:00 am|||sayeh|||
دوباره دارم می رم مسافرت.ولی خوشبختانه امشب وقت کردم آهو رو update کنم.درضمن خبر بدم که ايشون داره همين فردا بر می گرده که پست خالی نمونه خدای نکرده!
سيزده به در به همتون خوش بگذره.مخصوصا که روزتولد اين وبلاگ هم هست.
|||91728072|||