مي گه: آخرش جريان رونگفتي.
مي گم: توي مراسم بهت مي گم. قول مي دم!
مي گه: چند بار بگم که دعوت نيستي!؟ من آدم سوژه بگير رو دعوت نمي کنم!! تازه دعوت هم که باشي، اونجا من سرم شلوغه.
دامادم. تنها روزيه که واقعا مهم هستم.
مي گم: عروسه که مهمه، نه تو! از قديم هم گفتن عروسي! نگفتن که دامادي!
مي گه:اه.. بازم اشتباه کردم. به اينش فکر نکرده بودم!
....
خواستم بهش بگم ديگه مهم نيست که به چي فکر مي کردي.
مهم اينه که الان اينجايی و بايد بري جلو.
مهم اينه که نگذاري زندگي خسته و نااميدت کنه.
مهم اينه که به خوشبختيهات شک نکني.
مهم اينه که با زندگي بايد پيش رفت، حالاهر قدر اميدوار تر، هر قدر مطمئن تر، بهتر!
فکر کنم الان وقتشه که از يکي از اون آيينهای خوشايند تبعيت کنم و بگم:
با بهترين آرزوها.
8/01/2004 12:27:00 pm|||sayeh|||ضيا(همکار سابقم!) آنلاين شده و مي گه : کارانساني نيست که مردم رو نگران مي کني! مي گه: يه پست آرامش بخش بگذار. الان به آرامش نيازهست. مادي و معنوي!
بفرما ضيا جان: اينم يه پست آروم و بي ضرربراي تو و محمودرضا و مريم و آرين و لادن و آيدين و...خيلياي ديگه که نگرانشون کردم!سعي کردم آرامش معنوي داشته باشه. ولي آرامش مادي رو که خودت در جرياني؛ به سختي و از زير سنگ به دست مي ياد.
هيچ چيز دوبار اتفاق نمي افتد
ديروز، وقتي کسي در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوري شدم ، که انگار گل رزي از پنجره ي باز
به اتاق افتاده باشد.
امروز که با هميم
رو به ديوار کردم
رز! رز چه شکلي ست؟
آيا رز ، گل است؟ شايد سنگ باشد.
اي ساعت بد هنگام
چرا با ترسي بي دليل مي آميزي؟
هستي – پس بايد سپري شوي
سپري ميشوي – زيبايي در همين است.
هر دو خندان و نيمه در آغوش هم
مي کوشيم بتوانيم آشتي کنيم
هر چند با هم متفاوتيم
مثل دو قطره ي آب زلال.
ويسواوا شيمبورسکا(آدمها روي پل)
با تشکر از عروسک کوکي که شعر بالا رو از وبلاگش دزديدم.
|||109134729782265005|||